dele zakhmi
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dele zakhmi و آدرس sara7.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

به روی خودم نیاوردم فقط با تنفر نگاهش کردم و فورا از اونجا درور شدم.

روز بعد یکی از هم کلاسی ها منو مسخره کردو گفت:هووووووو....

مامان تو فقط یک چشم داره!!!

فقط دلم می خواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم.

کاش زمین دهن وا می کردو منو......مادرم یه جوری گم و گور می شدیم.

وز بعد بهش گفتم اگه واقعا می خوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمیری؟؟

اون هیچ جوابی نداد......

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.

دلم می خواست از اون خونه برم وهیچ کاری با اون نداشته باشم.

سخت درس خوندم وموفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.

اونجا ازدواج کردم واسه خودم خونه خریدم زن و بچه و زندگی!

از زندگی بچه ها وآسایشی که داشتم خوشحال بودم.

تا اینکه مادرم یه روز اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود

همین طور نوه هاشو

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودشو دعوت کرده اینجا

اوونم بی خبر!!

سرش داد زدم:چطور جرأت کردی بیای خونه من و بچه هارو بترسونی؟!

گمشو از اینجا! همین حالا!

اون به آرامی جواب داد:اوه خیلی معذرت می خوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم

و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.

یک روز دعوت نامه هومد دم خنه من تو سنگاپور

برای شرکت در جشن دیدار دانش آموزان مدرسه.

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم

بعد از مراسم رفتم به اون کلبه ی قدیمی خودمون البته فقط از روی کنجکاوی

همسایه ها گفتن که اون مرده...

ولی من حتی یه قطره اشک هم نریختم.

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

(ای عزیز ترین پسر من  من همیشه به فکر تو بوده ام

منو ببخش که به خونه ات تو سنگاپور آمدم و بچه هات رو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

وقتی داشتی بزرگ می شدی از اینکه داِِیم باعث خجالت تو می شدم خیلی متاسفم!

آخه میدونی....وقتی تو خیلی کوچک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

به عنوان یه مادر نمی توانستم تحمل کنم و ببینم که تو بزرگ میشی با یک چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو،

برای من افتخار بود که پسرم می تونست با اون چشم دنیای جدید رو به طور کامل ببینه

با همه ی عشق و علاقه ی من به تو


نظرات شما عزیزان:

زهرا
ساعت16:24---23 تير 1391
سلام ساراجان خیلی قشنگ بودممنون
پاسخ:mamnooon


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 26 تير 1391برچسب:, ] [ 13:9 ] [ sara ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید نظر یادتون نره ه ه ه ه ه
موضوعات وب
امکانات وب

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 235
بازدید کل : 5102
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1



کدهای جاوا اسکریپت
Up Page